گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
پرسش‌های اساسی جنگ نقد و بررسی جنگ ایران و عراق
جلد پنجم
پس از جنگ





اشاره

پس از آن که جنگ ایران و عراق به پایان رسید تدریجا با تغییرات بنیادین در محیط امنیتی جمهوری اسلامی ایران، طی یک دهه و بیشتر، بحران‌های جدیدی به وجود آمد که هر کدام به نوعی منافع جمهوری اسلامی را به چالش گرفت و خطر تهدید نظامی و جنگ مجدد بر کشور سایه افکند. در این فصل، بحران‌هایی بررسی خواهد شد که از اتمام جنگ با عراق تا سقوط صدام رخ داده است.
چارچوب و ساختار هر بحران با تأکید بر ماهیت و هدف، تهدیدات و فرصت‌ها برای ایران و راهبرد ایران در برابر آن بررسی می‌شود. مسائلی که به عنوان بحران بررسی خواهد شد شامل موارد زیر است:
1 - اشغال کویت به دست عراق و حمله امریکا برای باز پس‌گیری کویت؛
2 - ظهور طالبان و تنش در مرزهای شرقی کشور و شهادت دیپلمات‌های ایران در افغانستان؛
3 - حمله امریکا به افغانستان و سقوط طالبان؛
4 - حمله امریکا به عراق و سقوط صدام؛
پس از اعلام موافقت جمهوری اسلامی ایران با قطعنامه 598 و پذیرش آن، برقراری آتش‌بس و تثبیت آن در کانون تلاش‌های سیاسی - نظامی ایران قرار گرفت. عراقی‌ها برای ارزیابی وضعیت نظامی ایران در جبهه‌های جنگ و پیامدهای احتمالی پذیرش قطعنامه 598 و ایجاد واگرایی در داخل کشور، با برنامه‌ریزی حملات نظامی خود را برای دو ماه [655] آغاز کردند. منافقین نیز در چارچوب اهداف و سیاست‌های عراق به دنبال پیشروی برای فتح تهران

[ صفحه 280]

بودند. صدام برای انعقاد قراردادی جدید با ایران معتقد بود ایران با پذیرش قطعنامه 598 - که از نظر قانونی مرده بود [656] - آن را احیا کرده است. صدام بر این نظر بود که اگر ایران قطعنامه را نمی‌پذیرفت حداکثر تا دو ماه پس از آن هر چیزی که ما روی کاغذ می‌نوشتیم ایران آن را می‌پذیرفت. [657] .
شکست طرح عراق و منافقین در این مرحله و متقابلا بسیج عمومی در ایران برای مقابله با تجاوزات عراق، همراه با فشار بین‌المللی، سرانجام عراقی‌ها را برای پذیرش آتش‌بس متقاعد کرد و صدام اعلام کرد ما آتش‌بس را می‌پذیریم. [658] در عین حال، در حدود دو سال مذاکرات در ژنو و نیویورک ادامه داشت بدون اینکه پیشرفتی در مذاکرات حاصل شود. [659] .
نظر به اینکه عراق خود را در جنگ پیروز می‌دانست خواستار آن بود که ایران حق حاکمیت کامل عراق را بر اروندرود بپذیرد. کشورهای غربی نیز از عراق حمایت می‌کردند به ویژه امریکا خواستار ادامه حالت «نه جنگ و نه صلح» بود تا از این طریق، سیاست خارجی ایران دستخوش تغییر شود. [660] پذیرش درخواست عراق به معنای لغو قرارداد 1975 الجزایر بود.
مدیریت وضعیت جدید برای گذار از مرحله جنگ به صلح با توجه به هشت سال جنگ برای جمهوری اسلامی ایران بسیار دشوار بود. پذیرش قطعنامه 598 به معنای توجه به وضعیت جدید سیاسی - نظامی در صحنه‌ی جنگ و ضرورت کنترل پیامدهای احتمالی آن بود. بنابراین، جمهوری اسلامی ایران در مرحله‌ی نخست نسبت به پذیرش قطعنامه متعهد بود. به همین دلیل، با وجود بسیج انبوه نیروها به جبهه‌های جنگ، امام برخی پیشنهادها را برای حمله به مواضع عراق نپذیرفت. حال آن که تداوم شرارت عراقی‌ها و حضور نیروهای این کشور در بخشی از خاک ایران بهانه مناسبی برای این گونه اقدامات بود.
امام ضمن التزام به پذیرش قطعنامه 598 و واگذاری پرسش‌های مربوط به دلایل این تصمیم به آینده، زمینه‌های انسجام درونی را برای مهار پیامدهای پایان جنگ فراهم ساختند. امام همچنین مسئولیت مذاکرات صلح را به

[ صفحه 281]

وزارت خارجه محول کردند. [661] .
جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات صلح ضمن پافشاری بر عقب‌نشینی نیروهای عراق از خاک ایران به عنوان پیش شرط رعایت آتش‌بس، [662] بر قرارداد 1975 الجزایر تأکید می‌کرد. امام بر این نظر بودند که این قرارداد مبنا قرار گیرد. [663] به همین دلیل، با طولانی شدن مذاکرات و ادامه تهدیدات عراق، وزیر خارجه وقت - آقای دکتر ولایتی - در برابر فشارها برای عدول از قرارداد 1975 مقاومت کرد و از نادیده گرفتن قرارداد 1975 الجزایر مانع شد. [664] ایشان در ملاقات با دبیرکل وقت سازمان ملل با ارائه‌ی طرحی برای مقابله با پیشنهادهای خارج از دستور جلسه عراق گفت:
«ما مخالف هر صحبتی یا طرحی هستیم که عهدنامه 1975 الجزایر را مخدوش نماید ولو اینکه مذاکرات به بن‌بست برسد. این از تعلیمات مستقیم رهبر انقلاب امام خمینی به این جانب است.» [665] .
پافشاری ایران بر مواضع خود در روند مذاکرات در حالی صورت می‌گرفت که مذاکرات به دلیل مواضع و رفتارهای مذاکره کنندگان عراقی به بن‌بست رسیده بود و حتی طه‌یاسین رمضان - معاون اول نخست‌وزیر عراق - در 13 آذر 1368 در مصاحبه‌ای اختصاصی با مجله التضامن به شرایط نه جنگ و نه صلح و به جنگ تازه اشاره کرد و گفت: اگر ایران شرایط جدیدی فراهم آورد این امر ادامه‌ی شرایط جنگی سابق نیست، بلکه جنگ تازه‌ای با شیوه و تاکتیک جدید خواهد بود. وی جنگ تازه را توضیح می‌دهد و می‌گوید: «مقصودم این است از نظر شیوه رزمی و حجم خسارات احتمالا جنگی تازه خواهد بود؛ زیرا ما دیگر جنگ هشت ساله به ملت‌مان تحمیل نخواهیم کرد.» [666] .
با رحلت امام خمینی در خرداد 1368 عراقی‌ها تصور می‌کردند اوضاع ایران در این وضعیت جدید تغییر خواهد کرد؛ به همین دلیل، با ایجاد بن‌بست در مذاکرات تهدیدات خود را از سر گرفتند. رمضان در مصاحبه‌ی یاد شده بر اینکه عراق تحولات ایران را زیر نظر دارد تأکید می‌کند و می‌گوید:

[ صفحه 282]

«هنوز مراکز تصمیم‌گیری در ایران مشخص نشده و احتمال بروز تحولات تازه‌ای وجود دارد.» [667] .
مواضع تهدیدآمیز عراق علیه ایران و سایر اقدامات این کشور از جمله آزمایش و پرتاب نخستین موشک ماهواره‌ای دوربرد به فضا و پرتاپ دو موشک زمین به زمین با برد دو هزار کیلومتر، تدریجا عراق را در مرکز توجهات قرار داد. عراقی‌ها در حالی که اهداف دیگری را دنبال می‌کردند ولی به بهانه‌ی بن‌بست در مذاکره و تهدیدات ایران علیه عراق، تقویت توان نظامی خود را توجیه می‌کردند. در واقع، عراق را بهانه قرار داده بود و به دنبال اهداف دیگری بود که بعدها با اشغال کویت ابعاد و ماهیت آن آشکار شد.
گسترش دامنه‌ی تهدیدات عراق و اسرائیل علیه یکدیگر نشان داد با وجود حمایت همه جانبه امریکا و غرب از عراق در جنگ با ایران، به دلیل اتمام جنگ و تغییر وضعیت، از این پس، قدرت عراق تهدید ارزیابی و باید مهار می‌شد. عراقی‌ها در این مرحله از تکرار حملات هوایی اسرائیل به مراکز اتمی خود همانند سال 1981 نگران بودند. وزیر دفاع وقت اسرائیل - موشه‌آرنز - نیز معتقد بود: «عراق ممکن است بدون تحریک قبلی به اسرائیل حمله کند.» [668] .
در حالی که فضای منطقه و اوضاع بین‌المللی بر اثر تهدیدات عراق و اسرائیل، احتمال وقوع جنگ مجدد را در منطقه افزایش داده بود در تاریخ 5 اردیبهشت 1369 صدام برای رهبران جمهوری اسلامی ایران نامه‌ای ارسال کرد. برابر تدبیر مقام معظم رهبری نامه صدام در شورای عالی امنیت بررسی شد. در حالی که بررسی‌های اولیه از نامه صدام موجب نگرانی شده و با ابهام همراه بود، طارق عزیز - وزیر خارجه وقت عراق - اعلام کرد: «این نامه، نامه صلح بوده است.» [669] ناظران و تحلیل‌گران ابتکار ارسال نامه را به معنای علائم سازش عراق با ایران تفسیر کردند. [670] بر این اساس، پس از مبادله‌ی نامه میان دو کشور سرانجام صدام در ششمین نامه‌ی خود رسما

[ صفحه 283]

پیشنهاد آقای هاشمی - رئیس جمهور وقت را - مبنی بر مبنا قرار دادن عهدنامه 1975 الجزایر پذیرفت و اعلام کرد عقب‌نشینی نیروهای عراق را از هفدهم اوت 1990 (26 مرداد 1369) آغاز خواهد کرد. [671] و در همان روز عراق اسیران را آزاد خواهد کرد. صدام در نامه خود می‌نویسد: «با این تصمیم ما، دیگر همه چیز روشن شده است و بدین ترتیب، همه آنچه می‌خواستید و بر آن تکیه می‌کردید تحقق می‌یابد و دیگر اقدامی جز مبادله‌ی اسناد باقی نمی‌ماند.» [672] .
عراق قرارداد 1975 الجزایر را در وضعیتی پذیرفت که با مقاومت ایران در طی مذاکرات، گزینه‌ی دیگری نداشت؛ ضمن اینکه عراق با اشغال کویت موقعیت ممتازی یافت که برای حفظ آن از نظر سیاسی - نظامی کلیه بهانه‌ها و دستاوردهای جنگ با ایران را نادیده گرفت و از آن گذشت. دبیرکل وقت سازمان ملل با توجه به اقدام عراق گفت: «تصمیم عراق کاری را که من در دو سال قادر به دستیابی به آن و اجرای قطعنامه 598 نشدم عملی ساخت.» [673] رئیس جمهور وقت امریکا نیز گفت: «موافقت عراق با تمام شرایط ایران برای من تعجب‌آور است. پیش‌بینی (آثار) این توافق بر وضعیت منطقه در شرایط فعلی برایم ممکن نیست.» [674] وزیر کشور عربستان سعودی، نایف عبدالعزیز، نیز گفت: «به نظر ما آنچه ایران خواسته بود تحقق یافت.» [675] .
روزنامه‌ی الیوم چاپ سعودی نیز نوشت: «ایران بدون آنکه حتی یک گلوله شلیک کند به تمام خواسته‌های خود دست یافت.» [676] رادیو مسکو نیز در تحلیلی گفت: «ایران پس از دو سال چانه زدن با عراق و خودداری از هر گونه عقب نشینی، بالاخره توانست به اهداف خود دست یابد.» [677] بر همین اساس در 18 آذر 1370 سازمان ملل عراق را مسئول و آغازگر جنگ معرفی کرد و در واقع یکی از خواسته‌های ایران مبنی بر متجاوز شناختن عراق هر چند با تأخیر تحقق یافت.

[ صفحه 284]


اشغال کویت به دست عراق و حمله امریکا برای باز پس‌گیری کویت

پس از یک دوره تنش میان عراق و کویت، سرانجام ارتش عراق در تاریخ 11 مرداد 1369 کشور کویت را در مدت شش ساعت (از 2 نیمه شب تا 8 صبح) اشغال کرد. بازتاب و پیامدهای این حادثه بر کلیه رخدادهای جهان و منطقه سایه افکند و به حضور گسترده‌ی نیروهای امریکا و شکل‌گیری ائتلاف بین‌المللی به رهبری این کشور برای مقابله با عراق و آزادسازی کویت منجر شد. در بهمن 1369 حمله نیروهای ائتلاف آغاز شد و جمعا 42 روز طول کشید که به مدت 38 روز حملات هوایی در سه مرحله انجام شد و سپس حمله‌ی زمینی چهار روز ادامه یافت و بعد از آن بوش - رئیس جمهور وقت امریکا - با نگرانی از قیام مردمی در شهرهای مختلف عراق علیه صدام، آتش‌بس اعلام کرد [678] و عملا از پیشروی نیروها به بغداد و سقوط صدام مانع شد؛ البته به نظر می‌رسد صدام از پیشروی نکردن نیروهای امریکا به سمت بغداد اطمینان داشت و به همین دلیل پس از انتفاضه شعبانیه به سرعت برای سرکوب شیعیان اقدام کرد.
درباره‌ی ماهیت اقدام عراق برای اشغال کویت و اهداف این کشور، جدا از تحلیل‌هایی که به نقش امریکا و به ویژه سفیر این کشور در عراق - که چراغ سبزی برای حمله عراق به کویت بود - اشاره می‌شود دو نظریه وجود دارد:
در نظریه‌ی اول جنگ دوم (اشغال کویت) را با جنگ اول (تجاوز به ایران) پیوسته می‌دانند و گفته می‌شود جنگ عراق با ایران علت زیربنایی دومین جنگ خلیج‌فارس بود. [679] چنین استدلال می‌شود که عراق امیدوار بود براساس تحولات ماه‌های پایانی جنگ و پیروزی بر ایران منافع اقتصادی و استراتژیک به دست آورد و خواسته‌های خود را بر ایران تحمیل نماید. همچنین تحولات داخل ایران به ویژه رحلت امام، عراقی‌ها را به ایجاد بی‌ثباتی در ایران امیدوار ساخت و در نتیجه به ادامه‌ی فشار به ایران و تلاش برای کسب امتیازات اساسی پرداختند. عراق آنچه را در میدان جنگ به دست نیاورده بود از طریق مذاکره طولانی دنبال می‌کرد ولی مجلس خبرگان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را رهبر

[ صفحه 285]

انقلاب تعیین کرد و ایشان - آیت‌الله خامنه‌ای - با تبیین استراتژی «مقاومت در مذاکرات» [680] موجب ناامیدی عراق شد.
نظریه‌ی دوم بر این است که افزایش تهدیدات امریکا و اسرائیل علیه عراق و تغییر سیاست کشورهای منطقه نسبت به عراق و افزایش فشار به این کشور برای بازپرداخت بدهی‌های زمان جنگ و کاهش قیمت نفت باعث شد تا سیاست عراق از «فشار به ایران» به «اشغال کویت» تغییر یابد. وفیق سامرایی می‌گوید: از آغاز سال 1990 (زمستان 1368) اطلاعات ارتش اخطارهای مکرری از دفتر صدام گرفت مبنی بر اینکه اسرائیل طرح‌هایی برای درهم کوبیدن تأسیسات هسته‌ای، شیمیایی و بیولوژیک عراق در دست دارد. در مارس 1990 نیز صدام آشکارا از توطئه‌ی کشورهای امریکا، عربستان و کویت علیه عراق سخن گفت و به احتمال حمله اسرائیل اشاره کرد. [681] .
آنچه روشن است صدام به موازات ناامیدی از گرفتن امتیاز از ایران و افزایش تهدیدات امریکا و اسرائیل با چرخشی اساسی به تنش با ایران پایان داد و پس از ارسال نامه به رهبران جمهوری اسلامی ایران سرانجام قرارداد 1975 الجزایر را پذیرفت. صدام در شرایطی به کویت حمله کرد که به نظر می‌رسد گزینه‌ی دیگری نداشت و در حالی که هنوز آمادگی برای جنگ دیگری نداشت به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. در واقع صدام تصور می‌کرد وقت چندانی برای صبر کردن ندارد. [682] بعدها طه یاسین رمضان - معاون نخست‌وزیر عراق - گفت دوم اوت زمان مناسبی برای حمله نبود ما نه تنها یک سال که حتی به مدت چند ماه هم روی موضوع کار نکرده بودیم. [683] .
برتری عراق پس از اتمام جنگ با ایران، موازنه‌ی منطقه‌ای را تحت تأثیر قرار داده بود و از نظر امریکا و غرب بر اثر نتایج جنگ خطر ایران تا اندازه‌ای کاهش یافته بود و مهار عراق در اولویت قرار داشت؛ در نتیجه، فشار به این کشور تدریجا رو به افزایش بود. صدام براساس درکی که از اوضاع و پیامدهای احتمالی آن داشت برای حمله به کویت تصمیم گرفت و اقدام کرد. اشغال کویت و سپس افزایش نیروهای امریکا و سایر کشورها در منطقه،

[ صفحه 286]

فرصت‌ها و تهدیدات جدیدی را فرا روی جمهوری اسلامی ایران قرار داد که برای پشت‌سر گذاشتن دوران جنگ و پیامدهای آن تا اندازه‌ای متفاوت و کم نظیر بود.
برجسته‌ترین فرصت‌های ایران در این مرحله شامل چند موضوع و مسئله اساسی بود. نخست آن که اشغال کویت ماهیت سیاست‌های تجاوزگرانه صدام را مشخص کرد. همین امر سبب شد بسیاری از صاحب‌نظران و مسئولان کشورها به متجاوز بودن صدام در جنگ با ایران تأکید کنند. این گونه مواضع و تحلیل‌ها به معنای اثبات حقانیت منطق حضرت امام و مقاومت مردم ایران در برابر تجاوز عراق در جنگ هشت ساله بود.
خواسته‌های ایران از عراق مبنی بر عقب نشینی از خاک ایران، بازگشت آزادگان، و پذیرش قرارداد 1975، بدون دادن هیچ‌گونه امتیازی، تأمین شد [684] و این امر حاصل بهره‌برداری ایران از وضعیت جدید بود.
نقش منطقه‌ای ایران با توجه به موقعیت ژئوپلیتیک این کشور یک باره افزایش یافت و همین امر زمینه‌ی تحقق سیاست تنش‌زدایی را فراهم کرد. [685] .
ضمن اینکه رویارویی امریکا با عراق خصومت‌های منطقه‌ای را شکل داد و عراق و صدام که مسئله اصلی امریکا و اسرائیل بودند که در کانون توجهات قرار گرفتند و همین امر، زمینه شکل‌گیری ائتلاف جهانی برای آزادسازی کویت و بعدها حمله امریکا به عراق و سقوط صدام شد.
تهدیدات علیه جمهوری اسلامی نیز در این مرحله مسئله‌ای مهم بود. اشغال کویت به معنای تغییر در ژئوپلیتیک منطقه بود و این امر برای ایران پذیرفتنی نبود، لذا موجب نگرانی این کشور شد. [686] همچنین افزایش حضور نیروهای امریکایی در منطقه و وقوع درگیری نظامی در مرزهای غربی ایران و پیامدهای آن برای این کشور مخاطره‌آمیز بود.
جمهوری اسلامی ایران در نخستین واکنش، اشغال کویت را محکوم و مخالف خود را با تغییر در جغرافیای منطقه اعلام کرد. [687] همچنین از قطعنامه‌های سازمان ملل مبنی بر محکوم کردن این تجاوز حمایت کرد. [688] .

[ صفحه 287]

بی‌اعتمادی نسبت به صدام در دوران جنگ و تجربه جنگ و خسارات‌های آن، همچنین نگرانی از سیاست‌های امریکا سبب شد ایران متأثر از سیاست و تدابیر مقام معظم رهبری راه صحیحی را در پیش گیرد و نتیجتا ایران نه در کنار عراق و در برابر امریکا قرار گرفت و نه در کنار امریکا و در برابر صدام قرار گرفت بلکه با توجه به برداشتی که از ماهیت اشغال کویت و حمله امریکا به عراق و فرصت‌ها و تهدیدات حاصل از آن داشت، مواضع مستقلی را دنبال کرد که در مجموع فرصت‌های آن بیش از تهدیدات بود.
امریکا برای آزادسازی کویت براساس نظریه‌ی کیسینجر عمل کرد. وی معتقد بود اکنون که ارتش عراق در کویت گرفتار شده است نباید به آن فرصت داد بلکه باید دندان تهاجم ارتش عراق را کشید به گونه‌ای که از حمله به همسایگان ناتوان باشد ولی قدرت داشته باشد تا از خود دفاع کند.
پس از شکست ارتش عراق در کویت و عقب‌نشینی از خاک این کشور، قیام مردمی ابتدا در بصره و شهرهای شیعه‌نشین و سپس در سراسر عراق آغاز شد و به انتفاضه‌ی شعبانیه مشهور گردید و در نتیجه‌ی آزادسازی شهرهای مهم عراق، امریکا از تصمیم برای حذف صدام نگران شد، به همین دلیل نه تنها ارتش امریکا از پیشروی به سمت بغداد منع شد بلکه به ارتش عراق اجازه دادند تا قیام مردم عراق را سرکوب کند. بعدها کیسینجر درباره‌ی سیاست امریکا برای حفظ صدام در کتاب خود نوشت ترس از تجزیه عراق، شورش شیعیان بصره و احتمال تأسیس جمهوری به سبک ایران به این تصمیم‌گیری منجر شد. [689] در واقع، حفظ صدام به دلیل نگرانی از موقعیت جدید ایران بود. تصور امریکایی‌ها این بود که صدام ضعیف شده و با سایر اقدامات و فشار، قابل مهار و تغییر است. در این مرحله، به ضرورت مهار ایران نیز توجه شد. بر این اساس سیاست امریکا در برابر ایران و عراق به «مهار دوگانه» [690] مشهور شد.
امریکا براساس نتایج حاصل از شکست عراق و تضعیف توان نظامی این کشور و تغییر در موازنه‌ی منطقه‌ای به دنبال فعال کردن روند سازش میان اعراب و اسرائیل بود. به همین منظور توافق اسلو در اسپانیا میان اسرائیل و

[ صفحه 288]

فلسطینی‌ها منعقد شد. مهار ایران و عراق علاوه بر ضرورت‌های حاکم بر منطقه‌ی خلیج‌فارس، اساسا در چارچوب تحقق روند سازش طراحی و اجرا شد. در واقع، امریکا با مهار ایران و عراق در شرق منطقه‌ی خاورمیانه، به دنبال فعال کردن روند صلح در غرب این منطقه بود.

تنش در مرزهای شرقی و شهادت دیپلمات‌های ایران در افغانستان

ظهور ناگهانی پدیده‌ی طالبان در افغانستان و تصرف بیش از 90% از خاک این کشور [691] افغانستان را در کانون توجهات قرار داد. در تاریخ 12 اکتبر 1994 (20 مهر 1373) 200 نفر با تصرف یک پست مرزی حرکت جدید طالبان را آغاز کردند. در تاریخ 3 نوامبر همان سال (12 آبان 1373) قندهار، یکی از شهرهای بزرگ افغانستان در مدت 48 ساعت تصرف شد و در 11 فوریه 1995 طالبان شهر هرات را تصرف کردند و سرانجام در 26 سپتامبر 1996 (4 مهر 1375) کابل در تصرف نیروهای طالبان قرار گرفت. [692] .
طالبان، دانشجویان علوم دینی در ایالات سرحد شمالی و عمدتا از حزب پشتون به رهبری مولوی محمد نبی بودند که در جنگ علیه شوروی مشارکت داشت. [693] محمد ملاعمر رهبر طالبان، که کمتر در انظار مشاهده شده است، از پشتون‌های جنوب غربی افغانستان است که در گذشته عضو حزب اسلامی بوده است. [694] به همین دلیل، جنبش طالبان را جنبشی پشتونی قلمداد می‌کنند. [695] .
در عین حال، ظهور ناگهانی طالبان در صحنه‌ی سیاسی - نظامی افغانستان برای کلیه ناظران و تحلیل‌گران یک شگفتی غافل‌گیر کننده بود؛ زیرا یک گروه کوچک از طلاب دینی و غیرسیاسی یک باره به نیروی بزرگ و سیاسی و حاکم در افغانستان تبدیل شد. به همین دلیل، برخی ظهور پدیده‌ی طالبان را با شک و تردید می‌نگرند و مشکوک ارزیابی می‌کنند. اظهارات بی‌نظیر بوتو - صدر اعظم پیشین پاکستان - مبنی بر اینکه طالبان طرح مشترک انگلیس، امریکا و ISI (سازمان اطلاعات ارتش پاکستان) بود [696] به این

[ صفحه 289]

گمانه‌زنی‌ها دامن زد؛ البته اهداف کمپانی‌های نفتی هم بنابر برخی نظریات و تحلیل‌ها در ایجاد و گسترش قدرت طالبان بی‌تأثیر نبوده است. [697] .
با وجود اطلاعات و تحلیل‌هایی که درباره‌ی ظهور پدیده‌ی طالبان با مشارکت عوامل خارجی به ویژه سرویس اطلاعاتی پاکستان وجود دارد، به نظر می‌رسد طالبان تنها بر اثر یک عامل به قدرت نرسید بلکه منطق درونی تحولات افغانستان در آن نقش مهمی داشت. شکل‌گیری جهاد و گروه‌های مجاهدین برای مبارزه با تجاوز شوروی اشغال‌گر و بعدها هرج و مرج حاصل از عقب‌نشینی شوروی - که به جدال و ستیز چندین ساله در میان مجاهدین برای تصرف قدرت منجر شد - و مهم‌تر از همه تلاقی منافع پاکستان و امریکا پس از فروپاشی شوروی برای نفوذ و تسلط بر منطقه‌ی آسیای میانه و ارتباط شمال و جنوب و آب‌های آزاد از طریق افغانستان و پاکستان در رقابت با تلاش و نقش ایران در این منطقه، هر یک نقش مهمی داشته است. آنچه مورد اجماع کلیه‌ی ناظران است پیوستن مردم به طالبان و استقبال از نیروهای طالبان در شهرهای مختلف است. در واقع قدرت طالبان و تصرف شهرها بیش از آنکه نظامی باشد متأثر از ملاحظات سیاسی - نظامی و استقبال مردم بود که با وضع موجود مخالف بودند [698] و تصور می‌کردند با سلطه طالبان بر افغانستان اوضاع بهبود خواهد یافت.
ظهور طالبان در افغانستان برای جمهوری اسلامی تهدیدی مخاطره‌آمیز بود؛ زیرا با استقرار حکومتی غیردوست که در تولید و ترانزیت مواد مخدر مشارکت فعال داشت و به قاچاق اسلحه دامن می‌زد و همچنین موجب ناامنی مرزهای شرقی و آزادی عمل برای تردد اشرار شده بود، [699] منافع جمهوری اسلامی را به خطر انداخت.
طالبان از ایدئولوژی افراطی وهابی‌گری متأثر بود و در چارچوب روش و رفتار و اهداف القاعده عمل می‌کرد و این موضوع تأثیرات بسیار ویرانگری در مناطق مرزی ایران در منطقه شرق کشور داشت. انفجار بمب در حرم امام رضا (ع) به دست وهابیان، بخشی از پیامدهای استقرار طالبان در افغانستان بود.

[ صفحه 290]

همچنین طالبان براساس اهداف امریکا و پاکستان می‌کوشید به مثابه‌ی رقیب ایران در آسیای میانه و آسیای مرکزی برای اتصال این منطقه با آب‌های آزاد عمل کند. این اقدام منافع سیاسی - اقتصادی ایران را به خطر می‌انداخت.
افزایش تهدیدات امنیتی طالبان همچنین تمرکز نیروهای نظامی ایران را در منطقه‌ی شرق افزایش داد. در حالی که ایران از منطقه‌ی غرب و جنوب تهدید می‌شد افزایش تهدیدات طالبان موجب شد تا نیروها و فرماندهی قوای نظامی ایران تجزیه شود.
فرصت‌های حاصل از ظهور طالبان در مقایسه با تهدیدات آن کمتر بود. در عین حال، وضعیت جدیدی فراهم شد تا ایران در منطقه‌ی شرق بازیگری منطقه‌ای شود و مناسبات منطقه‌ای جدیدی را با هند، روسیه و برخی از کشورهای دیگر و سازمان ملل تعریف و برقرار کند. با افزایش تهدیدات القاعده علیه منافع امریکا و به ویژه پس از حادثه 11 سپتامبر، موقعیت و فرصت‌های ایران برای مقابله با تهدید طالبان و در نتیجه سقوط آن تعمیق و گسترش یافت.
سیاست ایران در برابر طالبان براساس درک و ارزیابی از تهدیدات طالبان در چارچوب سیاست‌های امریکا و برخی از کشورهای منطقه به ویژه عربستان سعودی، امارات و پاکستان بود. به نوشته کیسینجر ایران احساس می‌کرد از جانب رژیم غیرمذهبی در عراق و طالبان بنیادگرا در افغانستان یعنی از غرب و شرق مورد تهدید است. [700] پس از فتح کابل، وزیر خارجه وقت ایران در بیانیه‌ای - که خبرگزاری ایرنا منتشر کرد - اعلام کرد اظهارات اخیر مقامات پاکستانی تأیید می‌کند امریکا، عربستان سعودی و پاکستان به طالبان کمک می‌کنند. [701] .
آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب نیز در نماز جمعه تهران درباره ماهیت اسلام طالبانی اظهار داشت: «در همسایگی ایران حوادثی به نام اسلام رخ می‌دهد و عده‌ای که معلوم نیست از اسلام اطلاعی داشته باشند دست به

[ صفحه 291]

اقداماتی می‌زنند که به اسلام ربطی ندارد.» ایشان اضافه کرد: دنیا دید که امریکا چطور به هواداری از این گروه سخن گفت. واشنگتن نه تنها آنان را محکوم نکرد بلکه به آنها یاد می‌داد که رقبایش را سرکوب کند. [702] .
با تصرف مزار شریف در سال 1998 (1377) [703] ، که برای دومین بار صورت می‌گرفت، طالبان به انتقام شکست قبلی، دست به کشتار مردم غیرنظامی زدند و حدود 2500 نفر از شیعیان را ظرف سه روز قتل عام کردند [704] و سپس با تصرف سفارت جمهوری اسلامی ایران هشت تن از دیپلمات‌های این کشور را به شهادت رساندند و تنها یک نفر از این حادثه جان سالم به در برد و خود را به ایران رساند. این واقعه بحران میان دو کشور را تشدید کرد و خطر جنگ بر مناسبات دو کشور سایه افکند. شواهد و قرائن نشان می‌دهد طالبان تمایل به جنگ داشتند و ایران را تحریک می‌کردند ضمن اینکه هیچ‌گونه نیروی قابل ملاحظه‌ای در مرزهای افغانستان در برابر ایران مستقر نکردند. این موضوع یا به دلیل درک نادرست طالبان از ماهیت جنگ و ضرورت‌ها و پیامدهای آن بود یا اینکه تحت تأثیر عوامل خارجی به ویژه هدایت سرویس اطلاعاتی پاکستان، چنین رفتارهایی را انجام می‌دادند.
افزایش نگرانی از تهدید طالبان، به ویژه پس از شهادت دیپلمات‌های ایرانی در سفارت این کشور در مزار شریف دو دیدگاه را برای واکنش در برابر طالبان شکل داد. در دیدگاه نخست، بر ضرورت واکنش نظامی در برابر طالبان با هدف اعاده حیثیت و اعتبار جمهوری اسلامی تأکید می‌شد. در مقابل این دیدگاه به دلیل مشکلات جنگ، استفاده از روش‌های دیگر در مقایسه با اقدام نظامی تأکید می‌شد.
طالبان یک گروه جنگ‌جوی افغانی و نه یک دولت بود. تجربه‌ی جنگ ایران با عراق نشان می‌داد اساسا در جنگ یک نیروی منظم در برابر گروه‌های نامنظم به مشکلات اساسی دچار خواهد شد. خسارات و تلفات این نوع جنگ و زمان آن طولانی خواهد بود بدون اینکه به نتایج برجسته‌ای منجر شود.
همچنین هیچ‌گونه اهداف استراتژیک در داخل خاک افغانستان وجود نداشت.

[ صفحه 292]

که با تصرف آن و کسب پیروزی امکان توجیه جنگ فراهم شود.
تجربه جنگ با عراق بیانگر این معنا بود که جنگ و عملیات نظامی، تابع اهداف سیاسی است. آنچه پیروزی را در عملیات‌های نظامی تعریف می‌کند موفقیت در تأمین اهداف سیاسی از طریق کسب پیروزی نظامی است. در واقع، میان اهداف سیاسی با عملیات‌های نظامی در افغانستان نسبتی وجود نداشت و این امر وقوع جنگ را توجیه نمی‌کرد و به همین دلیل از وقوع جنگ جلوگیری شد.
مهار طالبان از طریق اقدامات دیپلماتیک و با هدف جلوگیری از به رسمیت شناختن آن در عرصه‌ی بین‌المللی و حمایت از نیروهای شمال به رهبری احمد شاه مسعود و حفظ و توسعه جغرافیای قومی تاجیک و فارس زبانان و شیعه دنبال شد و همین امر در عین حالی که زمینه‌های سقوط طالبان را فراهم کرد امکان استفاده ایران از سقوط طالبان به نحو مناسبی افزایش یافت. حال آنکه در صورت درگیری نظامی با طالبان، بخشی از اهداف امریکا برای فرسایش توان سیاسی - نظامی جمهوری اسلامی تحقق پیدا می‌کرد امام ارزیابی صحیح از ماهیت تهدید طالبان و پیامدهای جنگ برای کشور و منافع ملی به مدیریت بحران و امتناع از جنگ و همچنین بهره‌برداری در زمان مناسب منجر شد. این سیاست را شورای عالی امنیت با نظارت و تأیید مقام معظم رهبری اجرا کرد.

حمله امریکا به افغانستان و سقوط طالبان

با گذشت 25 روز از حادثه 11 سپتامبر 2001 (20 شهریور 1380) در امریکا، منابع امریکایی در تاریخ 7 اکتبر 2001 (17 / 7 / 1380) رسما بن‌لادن و عناصر سازمان القاعده را طراحان و مجریان حادثه 11 سپتامبر معرفی کردند. یک روز بعد از اقدام، بن‌لادن در تلویزیون الجزیره پیام فرستاد و حادثه 11 سپتامبر را اقدامی مناسب و تحسین‌برانگیز توصیف کرد. [705] .
بدین ترتیب، مرحله اول عملیات با حملات موشکی به افغانستان آغاز شد.

[ صفحه 293]

پیش از این نیز افغانستان مورد حملات موشکی امریکا قرار گرفته بود ولی مرحله‌ی جدید در واقع مقدمه‌ی عملیات گسترده نظامی بود.
تلاش حامیان منطقه‌ای طالبان از جمله عربستان برای تحویل بن‌لادن و سایر رهبران القاعده به امریکا ثمربخش نبود و لذا در حالی که دو گزینه متفاوت برای عملیات شامل عملیات محدود برای دستگیری رهبران القاعده و عملیات گسترده علیه کشور حامی القاعده مطرح بود [706] امریکایی‌ها با انتخاب گزینه دوم مرحله اول عملیات را آغاز کردند. پیش از این سازمان القاعده با عملیات انتحاری احمد شاه مسعود رهبر نیروهای ائتلاف شمال را با طراحی قبلی و تنها دو روز قبل از حادثه 11 سپتامبر ترور کردند براساس این تحلیل و پیش‌بینی که پس از عملیات 11 سپتامبر، امریکا برای هر گونه اقدام نظامی به نیروهای ائتلاف تکیه می‌کند و با ترور مسعود، جبهه ائتلاف فرو خواهد پاشید. [707] .
حمله‌ی نیروهای امریکایی به افغانستان اولین پاسخ به شوک حاصل از حادثه 11 سپتامبر بود که قدرت و اقتدار امریکا را زیر سؤال برده بود. کیسینجر، وزیر خارجه اسبق امریکا، در این زمینه می‌گوید: پاسخ و عکس‌العمل فوری در برابر حادثه 11 سپتامبر می‌تواند نشان دهنده این واقعیت باشد که زندگی ما از هم گسیخته نشده است. [708] این حمله بیش‌تر ناشی از حضور بن‌لادن و نیروهای سازمان القاعده در افغانستان و نه به خاطر حاکمیت طالبان بود. پس از مرحله‌ی اول حملات موشکی، مرحله دوم عملیات در تاریخ 24 / 7 / 1380 آغاز شد و سرانجام در تاریخ 13 نوامبر 2001 (21 آبان 1380) کابل سقوط کرد.
تهدیدات و فرصت‌های حاصل از حمله امریکا به افغانستان و سقوط طالبان به دلیل اینکه حادثه 11 سپتامبر منشأ این تحول بود تا اندازه‌ای پیچیده است و قضاوت و نتیجه‌گیری درباره آن دشوار است. آنچه روشن است همانند اشغال کویت به دست صدام که موجب شد مسئله امریکا و صدام خصومت‌های منطقه‌ای را شکل دهد و عملا فرصتی برای ایران بود،

[ صفحه 294]

حادثه‌ی 11 سپتامبر در گام نخست، طالبان را به تهدید برای امریکا تبدیل کرد و همین امر امریکا و طالبان را در برابر هم قرار داد. این تحول، آرایش پیشین و حمایت منطقه و بین‌المللی را از طالبان بر هم زد و در نتیجه، توازن نیروها میان طالبان با جبهه ائتلاف به سود جبهه‌ی ائتلاف تغییر کرد و همچنین فرصت جدیدی فراهم شد تا در چارچوب منافع مشترک در برابر تهدید طالبان، ایران بازیگری فعال در افغانستان و در منطقه و عرصه بین‌المللی باشد و دامنه‌ی فعالیت و نفوذ خود را گسترش و افزایش دهد.
بنابراین رویارویی امریکا با طالبان فرصتی به سود ایران و دوستان ایران در افغانستان بود. ولی با توجه به اینکه حادثه‌ی 11 سپتامبر به چنین تحولی منجر شده بود، به نظر می‌رسید پیامدهای حادثه‌ی 11 سپتامبر در سیاست جدید امریکا در منطقه در دراز مدت به زیان ایران خواهد بود.
پس از حادثه 11 سپتامبر و متأثر از ماهیت این حادثه، اولویت‌های تهدیدات برای امریکا بر حول محور پیوستگی تروریسم و کشورهای حامی آنها تعریف شد. روشن است این موضوع تا اندازه‌ای بهانه برای مقابله با گروه‌ها و جریاناتی بود که منافع امریکا را به خطر می‌انداختند.
دکترین امنیت ملی و دکترین دفاعی امریکا تحت تأثیر این حادثه از بازدارندگی به عملیات پیشدستانه تغییر کرد. چنین تحول مفهومی به معنای افزایش تهدیدات امریکا علیه گروه‌ها و جنبش‌ها و جریانات اسلامی در منطقه و کشورهای مستقل از جمله جمهوری اسلامی ایران بود. ابعاد این موضوع گرچه به هنگام حمله امریکا به افغانستان و بلافاصله پس از حادثه 11 سپتامبر آشکار نشد ولی آنچه بعدها بوش تحت عنوان محور شرارت و جنگ صلیبی اعلام کرد و نام ایران نیز در این فهرست جای گرفت و تهدیدات جدید علیه این کشور، نشان داد چگونه حادثه‌ی 11 سپتامبر تهدیدات علیه ایران را افزایش داده است.
سیاست ایران ترکیبی از نگرانی از تهدیدات امریکا پس از حادثه‌ی 11 سپتامبر و امیدواری به مهار و رفع تهدید طالبان بود. در عین حال، خطر

[ صفحه 295]

وقوع جنگی دیگر و فاجعه‌ی انسانی موجب نگرانی بود که مقام معظم رهبری به آن اشاره کرد.
در برابر حمله امریکا به افغانستان متأثر از ادراکی که از ماهیت تحولات وجود داشت دو دیدگاه شکل گرفت؛ در دیدگاه اول تأکید می‌شد نباید به امریکا کمک کرد؛ زیرا پیروزی سریع در افغانستان موجب می‌شود امریکایی‌ها پس از رها شدن از تهدید طالبان، به سراغ ایران بیایند؛ گروهی دیگر با تأکید بر رفع تهدید طالبان معتقد بودند که در حمله علیه طالبان باید مشارکت شود. در امریکا نیز میان تندروها در پنتاگون و اعضای وزارت خارجه‌ی امریکا اختلاف نظر وجود داشت. تندروها معتقد بودند امریکا نباید با تکیه بر دوستان ایران در افغانستان عمل کند، حال آن که در وزارت خارجه‌ی امریکا این دیدگاه وجود داشت که تهدید طالبان را می‌توان متکی بر نفوذ ایران در افغانستان به سرعت و با تلفات کمتری بر طرف کرد. به همین دلیل، چند هفته طول کشید تا عملیات نظامی علیه طالبان آغاز شد. [709] .
در ایران با توجه به اهمیت حمله امریکا به افغانستان، ستاد ویژه افغانستان در دبیرخانه شورای عالی امنیت با 5 کمیته شامل: فرهنگی، بازسازی، نظامی، سیاسی و امنیتی تشکیل شد. [710] همچنین پس از حمله نیروهای طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف و شهادت دیپلمات‌های این کشور و خطر وقوع جنگ، جلسه مشترک 6 باضافه 2 شامل شش کشور همسایه (ایران، پاکستان، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان) و روسیه و امریکا تشکیل شد و با حضور نماینده دبیر کل عملا 9 جانبه بود. [711] در واقع، ایجاد ساختار داخلی و بین‌المللی برای مقابله با تهدید طالبان زمینه‌ی مناسبی برای پیشبرد سیاست‌های ایران بود.
مقابله با پیامدهای ترور احمد شاه مسعود با ایجاد ترکیبی از جانشین مسعود و تشکیل شورا با هدف حفظ نیروهای اتئلاف در فاصله کمتر از 24 ساعت پس از ترور مسعود انجام شد. [712] این موضوع، مقدمه‌ی مناسبی بود تا نیروهای اتئلاف در مرحله‌ی جدید، از سازماندهی مناسب برای حمله به طالبان

[ صفحه 296]

برخوردار شوند چنانکه این سازماندهی نقش بسیار مهمی در فروپاشی سریع طالبان و استقرار مجاهدین در کابل داشت. حال آن که اگر اهداف سازمان القاعده از ترور مسعود تحقق می‌یافت، روند تحولات و صورت‌بندی آن با آنچه انجام شد، متفاوت می‌شد.
در هر صورت، با وجود منافع مشترک علیه تهدید طالبان در میان بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی و نقش فعال ایران در صحنه‌ی داخلی و خارجی افغانستان، گرچه تهدید طالبان برطرف شد ولی بهبودی در محیط امنیتی جمهوری اسلامی حاصل نشد. [713] .
واکنش در برابر حمله‌ی امریکا به افغانستان در دو زمینه تا اندازه‌ای از تجربه جنگ با عراق متأثر بود. موضوع اول مهار پیامدهای ترور مسعود و فروپاشی احتمالی جبهه ائتلاف بود. در واقع، با درک تحولات افغانستان و اهمیت و نقش فرماندهی در صحنه سبب شد به سرعت جبهه اتئلاف به کمک ایران سازماندهی شود. علاوه بر این، بر فرماندهی نیروها برای عملیات علیه طالبان به ویژه سرعت عمل نیروهای مجاهدین برای ورود به کابل تأثیرگذار بود. در این مرحله، به پیام امریکایی‌ها برای خودداری نیروهای مجاهدین برای ورود به کابل توجهی نشد. در غیر این صورت، نه تنها نیروهای امریکایی جشن پیروزی را در کابل برپا می‌کردند بلکه سهم مجاهدین را در ساختار قدرت نیز نادیده می‌گرفتند.

حمله امریکا به عراق و سقوط صدام

پاول، وزیر، خارجه وقت امریکا، در پنجم فوریه 2002 (16 بهمن 1380) با حضور در سازمان ملل کوشید تا اعضای سازمان ملل را بر ضرورت اقدام نظامی علیه عراق متقاعد سازد. وی بی‌توجهی و نقض قطعنامه‌های شورای امنیت را که هدف آن خلع سلاح عراق از سلاح‌های کشتار جمعی بود به ویژه قطعنامه 1441 و تهدید عراق برای امریکا و هم‌پیمانان را دو عامل اصلی و ضروری برای حمله به عراق ذکر کرد. [714] .

[ صفحه 297]

مخالفت بین‌المللی با اقدام یک جانبه امریکا علیه عراق سبب شد سران سه کشور امریکا، انگلیس و اسپانیا در یک نشست دو روزه در تاریخ 25 و 26 اسفند 1380 در جزیره آزور در پرتغال ضمن اعلام توافق برای برخورد نظامی با عراق، آخرین فرصت را با تعیین ضرب‌الاجل 24 ساعته به شورای امنیت برای اعلام موافقت با اقدام نظامی علیه عراق، اعلام کنند. [715] .
بوش، رئیس جمهور امریکا، در تاریخ 27 اسفند 1380 و پس از اتمام ضرب‌الاجل به سازمان ملل، در پیام تلویزیونی به صدام و پسرانش برای ترک عراق طی 48 ساعت اولتیماتوم داد و گفت در غیر این صورت، به این کشور حمله خواهد کرد. ساعتی پس از اعلام اولتیماتوم واشنگتن اعلام کرد حمله به عراق حتمی است حتی اگر صدام به ضرب‌الاجل تعیین شده گردن نهد. [716] .
بدین ترتیب، در نخستین ساعت روز پنج شنبه 29 / 12 / 1380 و پس از اتمام زمان ضرب‌الاجل 48 ساعته، شهرهای بغداد، بصره و مناطقی در غرب عراق مورد اصابت چهل موشک تام هاگ قرار گرفت و جنگ آغاز شد.
مرحله اول جنگ با عملیات «شوک و بهت» با هدف قتل صدام و رهبران عراق انجام شد که شکست خورد. تصور پیروزی سریع به منظور قتل صدام و رهبران عراق در چارچوب اطلاعات ارسال شده‌ی سازمان سیا طراحی و انجام شد. تامی فرانکس، فرمانده نیروهای ائتلاف هم اعتراف کرد عملیات تهاجمی ساعت‌های نخستین به بغداد نتوانست نتایج پیش‌بینی شده مانند قتل صدام و سایر رهبران عراق و ایجاد رعب و وحشت لازم برای تسلیم شدن ارتش عراق و تهییج مردم عراق را علیه رژیم فراهم کند. [717] .
پس از هفته اول جنگ لشکر پنجم امریکا با یک پیشروی سریع از مسافت صد کیلومتری از جنوب عراق حرکت کرد و در فاصله پنجاه کیلومتری بغداد مستقر شد. تاکتیک نیروهای امریکایی در این مرحله پیشروی به سمت بغداد و خودداری از ورود به داخل شهرها بود. در واقع نگرانی از مواجهه با مردم و طولانی شدن جنگ به اتخاذ این تاکتیک منجر شده بود. [718] توقف اولیه و سپس پیشروی سریع نیروهای امریکایی ناظران و

[ صفحه 298]

تحلیل‌گران را شگفت‌زده کرد. به نظر می‌رسید بنابر گزارش‌ها بیش از پنجاه درصد توان ارتش عراق بر اثر تهاجمات هوایی و درگیری‌های زمینی و مهم‌تر از آن آرایش غلط و استفاده نکردن مناسب از عوارض زمین با حفظ ساختار کلاسیک ارتش و عدم انعطاف منهدم شد و همین امر بر موازنه‌ی نیروها تأثیر گذاشت؛ البته یک موضوع مهم در شکست ارتش عراق نداشتن پشتوانه و پایگاه مردمی بود و امریکایی‌ها از این موضوع اطلاع داشتند که هیچ‌گونه مقاومت مردمی در برابر آنها نخواهد شد.
پس از آرایش مجدد نیروهای امریکایی و تأمین پشتیبانی، تصرف بغداد از سه جهت جنوب، جنوب شرق و غرب آغاز شد و با فروپاشی قدرت دفاعی ارتش عراق بر اثر عقب‌نشینی و انهدام نیروها، بغداد سقوط کرد. پیروزی نیروهای امریکایی سریع و تا اندازه‌ای غافل‌گیر کننده بود و لذا این نگرانی را به وجود آورد که توهم حاصل از این موفقیت، نیروهای امریکایی را برای حمله به ایران تهییج و ترغیب نماید!
اهداف و ماهیت حمله امریکا به عراق بنابر اظهارات بوش به هنگام اعلام رسمی اهداف جنگ شامل خلع سلاح عراق، آزاد کردن مردم این کشور و دفاع از جهان در برابر خطری بزرگ ذکر شد. [719] نظر به اینکه بعدها مشخص شد هیچ گونه سلاح کشتار جمعی در عراق وجود نداشته است و مقامات کاخ سفید از این امر اطلاع داشته‌اند لذا این موضوع بیشتر بهانه‌ای برای ایجاد مشروعیت و ائتلاف نیروها برای حمله به عراق بوده است. همچنین بدیهی به نظر می‌رسید که تبعات ویرانگر جنگ برای مردم عراق ناخوشایند است. با این ملاحظات، اهداف امریکا از حمله‌ی به عراق باید مسائل دیگری باشد که کمتر بیان شد.
امریکا به دنبال بهانه برای حمله‌ی به عراق بود و حتی قبل از حادثه 11 سپتامبر درباره استفاده از زور برای برکناری صدام بحث و بررسی صورت گرفته بود ولی وقوع این حادثه و فضاسازی سیاسی و روانی وضعیت را برای حمله آماده کرد. اظهارات کیسینجر، وزیر خارجه اسبق امریکا، درباره‌ی ضرورت

[ صفحه 299]

حمله‌ی نظامی و حذف صدام مهم است. کیسینجر می‌گوید اگر بحران عراق بدون تغییر نظام حاکم بر عراق پایان پذیرد و ایالات متحده صدها هزار نیروی خود را بدون نتیجه و صرفا به امید مهاری تعریف نشده و گنگ از عراقی که ده سال است مصوبات سازمان ملل را زیر پا می‌گذارد بیرون بکشد مسئله توان امریکا در نبرد با تروریسم و نقش آن در نظام بین‌الملل شدیدا زیر سؤال می‌رود. تحقق این امر دولت‌های همراه با امریکا و دولت‌های مخالف با اقدام نظامی امریکا را به شکل یکسان دچار بحران می‌کند و به آنها نشان می‌دهد که تا چه اندازه در محاسباتشان اشتباه کرده‌اند. [720] .
اظهارات مقامات رسمی امریکا مبنی بر تشکیل خاورمیانه جدید و گسترش دموکراسی در منطقه بیانگر بخشی از اهداف امریکا از حمله به عراق بود که بعدها تدریجا آشکار شد.
پیچیدگی ماهیت و اهداف امریکا از حمله به عراق و پیامدهای آن در عراق و منطقه، جمهوری اسلامی ایران را در وضعیتی دشوار قرار داد که تهدیدات و فرصت‌های حاصل از این حادثه در طیف نسبتا گسترده‌ای قابل تعریف بود.
امریکا با قرار دادن نام ایران در فهرست کشورهای محور شرارت و همچنین سر دادن شعار «ایران پس از عراق» از سوی امریکا و اسرائیل و تلاش برای ایجاد خاورمیانه جدید، جمهوری اسلامی ایران را نسبت به اهداف و سیاست‌های امریکا نگران کرده بود و به نظر می‌رسید پیامدهای استراتژیک این حمله بسیار مخاطره‌آمیز خواهد بود.
تهدیدات حاصل از این حادثه شامل موارد مختلفی بود. حضور نیروهای امریکا در عراق به معنای تقویت کمربند تهدید در محیط امنیتی ایران بود. ضمن اینکه به نظر می‌رسید امریکا به دنبال استقرار جریان وابسته در بغداد است تا منافع امریکا و اسرائیل را تأمین نماید. پیدایش چنین وضعیتی به معنای تداوم تهدید از مرزهای غربی ایران در چارچوب اهداف و سیاست‌های امریکا بود.

[ صفحه 300]

حضور نیروهای موساد در کردستان عراق و نیروهای انگلیس در جنوب عراق به منزله ایجاد پایگاه اطلاعاتی و تشدید جریانات قومی و سیاسی ارزیابی می‌شد.
همچنین تداوم حضور مخالفان در عراق از جمله منافقین و به کارگیری آنها در چارچوب اهداف و سیاست‌های امریکا، غرب و اسرائیل، مخاطره‌آمیز بود.
تحولات حاصل از حضور امریکا در عراق و سقوط صدام به منزله‌ی تغییر در موازنه‌ی منطقه‌ای به سود امریکا و اسرائیل بود. در چنین وضعیتی، منافع گروه‌های اسلامی در منطقه و عراق در معرض تهدید قرار می‌گرفت و میدان عمل آنها محدود می‌شد.
این حادثه فرصت‌های نسبتا گسترده ایجاد کرد؛ زیرا سقوط صدام که آغازگر و ادامه دهنده هشت سال تجاوز و جنگ بود برای مردم ایران، که خاطره ناخوشایندی از صدام و رژیم عراق داشتند، به لحاظ روانی و سیاسی مثبت ارزیابی می‌شد و به نظر می‌رسید امکان تشکیل دولت منتخب با تکیه بر آرای مردم بر اثر تحولات سیاسی - اجتماعی فراهم خواهد شد. استقرار دولت دوست در عراق می‌تواند به حل مسائل سیاسی، حقوقی و امنیتی دو کشور کمک کند. مسئله‌ای که حتی با اتمام جنگ و برقراری آتش‌بس در زمان صدام حل نشد و همچنان باقی ماند.
سفر آزادانه‌ی مردم ایران به عتبات و برقراری تبادل فرهنگی و اقتصادی با شیعیان عراق و در نتیجه، تقویت موقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شیعیان به معنای بهبود موقعیت و نفوذ ایران در عراق ارزیابی می‌شد. به ویژه اینکه حضور شیعیان در ساختار سیاسی ممکن می‌شد و سلطه رژیم بعثی و سکولار و ضد شیعه درهم شکسته می‌شد.
سیاست ایران در ابتدا جلوگیری از حمله یا تأخیر در اجرای آن از طریق تلاش دیپلماتیک در سطح منطقه و بین‌المللی بود. در واقع جلوگیری از حمله و تداوم خصومت میان امریکا و عراق به ایران فرصت می‌داد تا در وضعیتی که عراق هدف اول سیاست‌های امریکا قرار داشت اهداف و منافع

[ صفحه 301]

خود را پیگیری نماید، حال آنکه با سقوط صدام ایران در اولویت اول قرار می‌گرفت. بنابراین، گزینه مطلوب جلوگیری یا تأخیر در وقوع جنگ بود. در غیر این صورت، شکست امریکا یا پیروزی در جنگ طولانی و پر هزینه می‌توانست به سود ایران باشد؛ زیرا راهبرد جنگ پیش‌گیرانه و تغییر رژیم از طریق زور را با بن‌بست همراه می‌کرد و از سیاست سلطه طلبانه‌ی امریکا در منطقه و گسترش آن مانع می‌شد.
ایران در برابر حمله‌ی امریکا به عراق گزینه‌های متفاوتی داشت.«مشارکت فعال» به معنای تلاش برای سقوط صدام بود. این اقدام نظر به نتایج و پیامدهای پیروزی امریکا بر عراق به زیان منافع جمهوری اسلامی ایران بود و نیز از نظر افکار عمومی جهان عرب، مشارکت ایران در کنار امریکا برای سقوط صدام بسیار نامطلوب و خسارات و هزینه‌ی آن بیشتر از دستاوردهای آن بود.
«مقابله‌ی فعال» به معنای همکاری با عراق در برابر سیاست‌های امریکا در عراق و منطقه بود. نظر به اینکه امریکا طرف پیروز جنگ بود لذا پذیرش هزینه‌ی شکست قابل پیش‌بینی و منطقی نبود؛ ضمن اینکه صدام پیش از این، براساس اهداف و سیاست‌های امریکا برای مهار انقلاب اسلامی به ایران حمله کرد و اکنون که تاریخ مصرف آن به اتمام رسیده بود در واکنش به سیاست‌های جدید امریکا شعار مبارزه سر می‌داد و به هیچ وجه برای پیمانی استراتژیک و مشارکت در جنگ با امریکا قابل اعتماد نبود.
«بی‌طرفی» و انفعال نیز گزینه مطلوبی نبود؛ زیرا دامنه‌ی منافع و تهدیدات ایران بر اثر حمله امریکا به عراق و پیامدهای آن چنان گسترده و عمیق بود که با منفعل بودن هیچ‌گونه دستاوردی برای ایران حاصل نمی‌شد. بر این اساس، سیاست مستقل برای حفظ امنیت و منافع جمهوری اسلامی با تکیه بر انتفاضه‌ی مردم عراق علیه صدام و مهاجمان اشغالگر، گزینه‌ی مطلوبی بود که در صورت حمله امریکا به عراق قابل بهره‌برداری بود. این سیاست را برخی «بی‌طرفی فعال» نیز نامیدند.

[ صفحه 302]

تأثیر تجربه‌ی جنگ با عراق را در اتخاذ سیاست‌های ایران در مواجهه با حمله‌ی امریکا به عراق در برخی زمینه‌ها می‌توان شناسایی کرد. برداشت نسبتا روشن از اهداف و پیامدهای جنگ و مخاطرات و تهدیدات برای مردم عراق و پیامدهای سیاسی، نظامی و امنیتی حاصل از سقوط صدام در جهت‌گیری و هدف‌گذاری سیاست‌های ایران نقش مهمی داشت.
بی‌اعتمادی به صدام در دوره‌ی جنگ و پس از جنگ و در واقع شناخت نسبتا عمیق از شخصیت و تفکر صدام و رژیم بعث باعث شد تا شعارهای صدام برای مبارزه با امریکا ما را فریب ندهد همچنین ابهام و نگرانی از اهداف و سیاست‌های امریکا مانع از این شد تا در طرح امریکا برای سقوط صدام مشارکت کنیم.
در واقع، توجه به خسارات و خطرهای جنگ و پیامدهای آن و بی‌توجهی به هیجانات جنگ و شعارهای کاذب صدام برای مبارزه با امریکا، در تصمیم‌گیری ایران برای انتخاب گزینه مناسب تأثیر داشت.

[ صفحه 307]


نتیجه گیری

1) به بررسی گزینه‌های راهبردی در جنگ ایران و عراق، به این دلیل توجه می‌شود که در نقد و بررسی پرسش‌های جنگ [721] ، طرح پرسش‌های اساسی و پاسخ اجمالی به آن از طریق نقد و بررسی در واقع تنها اشاره به یک گزینه است به این معنا که وضعیتی که در گذشته انتخاب یا محقق شده است، اکنون مورد پرسش قرار گرفته است. با نقد و بررسی پرسش‌ها به گونه‌ای دیگر آنچه رخ داده است مجددا با منطق و روش جدید توضیح داده می‌شود. حال آنکه در هر یک از شرایط سه‌گانه وقوع، ادامه و پایان جنگ که سه پرسش اساسی را به وجود آورده است، گزینه‌های مختلفی وجود داشته و آنچه انتخاب شده یا تحقق یافته یک گزینه از میان گزینه‌های دیگر است.
بنابراین بررسی گزینه‌ها در واقع توجه به انتخاب‌های مختلفی است که در آن وضعیت فرا روی تصمیم‌گیرندگان قرار داشته و در شرایط خاصی یک گزینه انتخاب یا تحقق یافته است.
2) چارچوب نظری بحث برای کمک به توضیح تحولات جنگ و انتخاب گزینه‌ها در شرایط مختلف شامل بررسی مفهوم تهدید و بحران و جنگ است فرض بر این است که «تهدید» واقعیتی عینی نیست بلکه بیشتر امری ذهنی است؛ به این معنا که با مشاهده برخی شواهد و قرائن احتمال تحقق برخی وضعیت‌ها و نتیجه‌ی آن به منافع مورد نظر منشأ نگرانی می‌شود، حال آنکه «بحران» بیانگر تحقق وضعیتی عینی است؛ یعنی تهدید فعال شده است.

[ صفحه 308]

حد فاصل تهدید تا جنگ، بحران است. تا یک تهدید به بحران سیاسی تبدیل نشود جنگ واقع نخواهد شد. در واقع، مسیر تهدید به جنگ مستقیم نیست بلکه به واسطه بحران به معنای تعین تهدید است. شرایط بحرانی در حوزه‌ی تهدیدات خارجی بیانگر وضعیت سیاسی خاصی در مناسبات دو کشور است. لذا تا تهدید به وضعیت سیاسی تبدیل نشود جنگ واقع نخواهد شد.
همواره وقوع بحران در مناسبات دو کشور در عین حال که علائم نگران کننده و مخاطره‌آمیز دارد فرصت برای «مدیریت بحران» را از طریق راه‌حل‌های سیاسی فراهم می‌کند. وضعیت نهایی این مرحله، از اهداف دو کشور و منافع سایر بازیگران متأثر است. عراق در حمله به ایران و سپس اشغال کویت مدیریت بحران را با هدف «بن‌بست در مذاکرات» و سپس توجیه سیاسی - حقوقی تجاوز نظامی قرار داده بود. اگر در مرحله‌ی بحرانی، به هر دلیل و با هر روشی بحران مدیریت شود و به پایان برسد مناسبات دو کشور تحت شرایط جدید بر اثر توافق طرفین یا تحت اشراف و کنترل نهادهای بین‌المللی، بهبود خواهد یافت و حداقل اینکه از تشدید منازعات به صورت پلکانی به سمت جنگ جلوگیری خواهد شد.
در صورت وقوع جنگ میان دو کشور، و با فرض اینکه جنگ به معنای به پایان رسیدن سیاست است پس از یک دوره درگیری مجددا تلاش‌هایی را دو کشور یا نهادهای بین‌المللی برای خاتمه جنگ صورت خواهند داد. نتیجه‌ی نهایی یک جنگ و نحوه‌ی پایان آن مناسبات دو کشور را تحت تأثیر قرار خواهد داد. فرضا اگر جنگی با تقسیم پیروزی و شکست به پایان برسد یا اینکه به پیروزی مطلق یک طرف و شکست طرف دیگر بینجامد، حتما در مناسبات دو کشور پس از جنگ تأثیرات قطعی خواهد داشت.
آنچه روشن است حوادث و بهانه‌هایی که در یک مرحله موجب جنگ می‌شود در مرحله پس از جنگ در وقوع جنگ مجدد تأثیری نخواهد داشت. مثلا اگر ادعاهای صدام را برای حمله به ایران درباره‌ی ترور طارق عزیز و سایر ادعاها و بهانه‌ها بپذیریم، حوادثی که پس از اتمام جنگ میان دو کشور

[ صفحه 309]

رخ داد از جمله ترور عدی یا عملیات‌های مقابله به مثل ایران همچون موشک‌باران مقر منافقین در عراق یا شهادت شهید صیاد شیرازی و عملیات‌های خمپاره‌زنی متعدد به شهرهای ایران به دست منافقین و با سفارش رژیم عراق هیچ یک به جنگ مجدد میان دو کشور منجر نشد.
تأثیر تجربه جنگ در ساختار ذهنی و عملی جامعه، مسئولان و تصمیم‌گیرندگان سیاسی - نظامی کشور در جنگ نقش بسزایی در نگرش آنان به جنگ و مدیریت بحران‌های پس از جنگ دارد. اگر چه موضوع و مفهوم جنگ به معنای ستیز سازماندهی شده برای کشتار و کسب پیروزی براساس نظریه به هم پیوستگی جنگ و سیاست ثابت است ولی برداشت ذهنی جوامع مختلف به دلیل تجربیات و ادراکی که بر اثر این تجربه از جنگ کسب می‌کنند متفاوت خواهد بود.
تمایل جوامع مختلف به جنگ یا امتناع از آن دقیقا برآمده از ادراک ذهنی و تجربه‌ی عملی آنها از جنگ است. این موضوع الگوی ذهنی و عملی را برای مدیریت بحران‌ها شکل خواهد داد؛ البته تغییر در ماهیت تهدیدات و بحران‌ها در سال‌های متمادی همراه با تغییر نسل‌ها و همچنین بازبینی مفاهیم و مسائل اساسی جنگ گذشته هر یک نقش مهمی در تغییر و اصلاح الگوی ذهنی و عملی مدیریت بحران خواهد داشت. تحولات محیطی نیز در این زمینه بی‌تأثیر نخواهد بود. به عبارت دیگر، این گونه ادراکات ثابت نخواهد ماند بلکه تدریجا تحت تأثیر عوامل مختلفی تغییر و تکامل پیدا می‌کند.
3) بررسی و نحوه شکل‌گیری پرسش‌های سه‌گانه درباره جنگ ایران و عراق، شامل وقوع، ادامه و پایان جنگ از جهات مختلف بسیار حائز اهمیت است. چنانکه روشن است مسئله «وقوع جنگ» یکی از مسائل مهم سیاسی، تاریخی، حقوقی و اجتماعی است و بخش مهمی از مباحث روابط بین‌الملل را به خود اختصاص داده است و به لحاظ منطقی نیز تا امری واقع نشود بحث درباره ادامه و پایان آن موضوعیت ندارد. بر این اساس، در میان پرسش‌های

[ صفحه 310]

سه‌گانه، در عین حالی که هنوز این پرسش‌ها در جامعه‌ی ایران به صورت دقیق طرح و بررسی نشده و بیشتر حاصل مجادلات سیاسی است و نه یک بررسی تحقیقی و علمی، لذا به جای موضوع وقوع جنگ بیشتر علل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر مورد توجه است. این مسئله بیانگر وجود برخی ملاحظات در رویکرد به جنگ ایران و عراق است؛ البته این احتمال وجود دارد که با توجه به اینکه صدام متجاوز شناخته شده و مردم هم در برابر این تجاوز دفاع کرده‌اند بنابراین موضوع روشن است و حل شده و لذا درباره‌ی وقوع جنگ کمتر پرسش می‌شود حال آن که همچنان مهم‌ترین پرسش درباره‌ی جنگ، علت و زمینه‌های وقوع جنگ است. اختلافات تاریخی ایران و عراق و منافع متفاوت دو کشور همواره این امکان را فراهم می‌سازد که بر اثر تحول در ساختار سیاسی ایران یا عراق، همراه با تغییر در معادلات منطقه‌ای، مناسبات دو کشور دستخوش بحران شود و زمینه‌ی درگیری و جنگ مجددا فراهم گردد.
توجه به مسئله‌ی وقوع جنگ از دو جهت اهمیت دارد، نخست آنکه زمینه‌های وقوع جنگ در آینده با دیپلماسی فعال و با کاهش تنش در مناسبات دو کشور و اجماع بر منافع مشترک برطرف شود و همچنین قدرت دفاعی لازم برای دستیابی به بازدارندگی در برابر تهدیدات احتمالی تأمین شود.
4) براساس بررسی‌های انجام شده از شرایطی که به وقوع جنگ انجامید، به نظر می‌رسد با تغییر در ساختار سیاسی ایران بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی و پیدایش خلأ قدرت در منطقه، تلاقی منافع عراق با امریکا و غرب و بازیگران منطقه زمینه را برای تحمیل جنگ به ایران فراهم کرد.
اجماع موجود برای مهار انقلاب اسلامی و پیامدهای حاصل از رها شدن انرژی جدید در منطقه، زمینه‌ی استفاده عراق از قدرت نظامی را برای تضعیف یا براندازی نظام جمهوری اسلامی فراهم کرد. به همین دلیل، راه‌حل سیاسی برای مذاکره وجود نداشت و در صورتی که مذاکراتی هم انجام می‌شد احتمالا تا اندازه‌ای در زمان وقوع جنگ تأخیر ایجاد می‌کرد.

[ صفحه 311]

عراق بر پایه ادراکی که از قدرت و توان خود و متقابلا اوضاع داخلی و خارجی ایران داشت گزینه‌ی جنگ را انتخاب کرده بود و روند تحولات را به سمت این هدف هدایت می‌کرد و پیروزی را کاملا در دسترس می‌دید. ایران پس از انقلاب در اندیشه‌ی استقرار نظام جدید بود. و هر گونه تحرکی را در محیط داخلی و خارجی به منزله نوعی تهدیدات به هم پیوسته علیه انقلاب و نظام ارزیابی می‌کرد. شواهد و قرائن موجود در این زمینه، در شکل‌گیری این ذهنیت از تهدیدات نقش بسیار مهمی داشت.
بر این اساس، ایران پس از انقلاب اسلامی بیشتر به انقلاب و استقرار نظام در داخل می‌اندیشید و هیچ‌گونه ادراک روشنی از جنگ و تهدید خارجی و پیامدهای آن نداشت، به همین دلیل، گزینه‌ی جنگ را ایران انتخاب نکرد بلکه به این کشور تحمیل شد.
5) ادامه‌ی جنگ پس از فتح خرمشهر در شرایطی صورت گرفت که ایران با شکست عراق و آزادسازی مناطق اشغالی از موضع برتر سیاسی و نظامی برخوردار بود. چنین تحولی به معنای تغییر در ماهیت جنگ بود. حامیان عراق حاضر نبودند این وضعیت را بپذیرند لذا خواسته‌های ایران برای پایان دادن به جنگ شامل عقب‌نشینی عراق، تأمین خسارات و متجاوز معرفی کردن صدام را نادیده گرفتند و عملا راه برای هر گونه مصالحه مسدود شد. در واقع، از نظر امریکا و حامیان منطقه‌ای و بین‌المللی عراق، تأمین خواسته‌های ایران به منزله به رسمیت شناختن برتری ایران و گسترش انقلاب اسلامی در منطقه بود حال آن که در میان بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی مهار انقلاب اسلامی مورد اجماع قرار گرفته بود. در واقع، همان عواملی که از عراق حمایت و این کشور را تشویق کردند تا به ایران حمله کند، در مرحله‌ی جدید و در حالی که عراق در آستانه‌ی شکست قرار داشت مجددا به صورت همه جانبه از عراق حمایت کردند.
در موقعیتی که ایران در موضع برتر قرار داشت نادیده گرفتن خواسته‌های این کشور منطقی نبود. همچنین امکان ادامه‌ی جنگ بر روی مرز برابر نظریه

[ صفحه 312]

اولیه امام خمینی وجود نداشت. ضمن اینکه توقف جنگ بدون آتش‌بس رسمی هم تنها فرصت دادن به عراق برای حمله مجدد به ایران بود، در نتیجه تنها گزینه‌ای که وجود داشت ادامه‌ی جنگ بود که پس از اجماع میان مسئولان سیاسی و نظامی کشور، تصمیم آن را امام اتخاذ و به نیروهای نظامی ابلاغ کردند.
6) طولانی شدن جنگ پس از فتح خرمشهر به مدت شش سال و نحوه‌ی پایان جنگ با پذیرش قطعنامه یکی از عوامل مؤثر در طرح پرسش از ادامه‌ی جنگ بود. پیدایش این وضعیت در زمان تصمیم‌گیری برای ادامه‌ی جنگ قابل پیش‌بینی نبود ضمن اینکه امکان جلوگیری از تحقق آن وجود داشت. در واقع، اگر تمهیدات لازم پیش‌بینی می‌شد تا با کسب یک پیروزی قاطع در عملیات رمضان شرایط برای خاتمه جنگ فراهم شود، شاید نه جنگ طولانی می‌شد و نه مورد پرسش قرار می‌گرفت.
در واقع، پرسش از نحوه پایان جنگ نیز تا اندازه‌ای با دلایل ادامه‌ی جنگ پس از فتح خرمشهر مرتبط است. به این معنا که اگر قرار بود جنگ با مذاکره و نه با پیروزی نظامی و سقوط صدام تمام شود چرا پس از فتح خرمشهر تمام نشد؟ توسعه این پرسش به این می‌انجامد چرا جنگ پس از فتح فاو در سال 1364 تمام نشد. یا اینکه چرا پس از تصویب قطعنامه 598 در سال 1366 برای خاتمه دادن به جنگ تصمیم‌گیری نشد؟
به نظر می‌رسد پرسش از ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر در واقع به علت طولانی شدن جنگ به مدت شش سال و پایان جنگ با پذیرش قطعنامه 598 است. حال آن که درباره‌ی نحوه‌ی پایان جنگ بیشتر تحولات نظامی در ماه‌های پایانی جنگ و باز پس‌گیری مناطق تصرف شده به مدت چهار ماه پرسش برانگیز است. به عبارت دیگر، از اصل اتمام جنگ پرسش نمی‌شود بلکه نحوه‌ی آن سؤال برانگیز است و این امر نیز از تحولات نظامی در ماه‌های پایانی جنگ متأثر است. بر این اساس، پرسش می‌شود که اگر قرار بود جنگ با پذیرش قطعنامه 598 تمام شود چرا یک سال قبل و در زمان

[ صفحه 313]

تصویب آن در سال 1366 - که ایران به دلیل حضور در مناطق تصرف شده در موقعیت برتر قرار داشت - این تصمیم اتخاذ نشد؟
نحوه‌ی پایان جنگ پیش از آنکه حاصل حوادث سیاسی - نظامی ماه‌های پایانی جنگ باشد حاصل رویارویی استراتژی ایران و عراق پس از فتح خرمشهر است. رژیم بعثی عراق با ادراکی که از اهداف و ماهیت قدرت ایران و پیامدهای سیاسی - نظامی شکست از ایران داشت جنگ را در اولویت نخست قرار داد و کلیه منابع داخلی و خارجی عراق را به این هدف اختصاص داد. عراق همچنین با بزرگ‌نمایی خطر ایران برای منافع غرب و منطقه، زمینه‌ی جذب کمک‌های بین‌المللی را در زمینه‌های مختلف فراهم کرد.
ایران پس از فتح خرمشهر با این فرض که عراق از نظر نظامی ضعیف و موقعیت سیاسی صدام متزلزل شده است این استراتژی را برگزید که با کسب یک پیروزی در منطقه‌ای بااهمیت، عراق و حامیانش را با مذاکره و دیپلماسی برای پایان دادن به جنگ متقاعد کند.
این مهم در عملیات رمضان محقق نشد. عراق و حامیانش به پایداری ارتش عراق در برابر حملات ایران امیدوار شدند. از این پس، تدریجا توازن نظامی حاصل افزایش قدرت ارتش عراق برای دفاع و حملات ایران برای شکافتن مواضع عراق و تصرف بخش محدودی از آن بود. پیدایش این وضعیت مانع از تغییر موازنه جنگ به سود ایران یا عراق و خاتمه جنگ می‌شد.
فتح فاو به دست نیروهای سپاه در این روند بسیار سرنوشت‌ساز بود و موازنه موجود را تغییر داد. اگر این پیروزی با عملیات رمضان حاصل شده بود روند تحولات جنگ سمت و سوی دیگری به خود می‌گرفت و حداقل با آنچه شد، تفاوت می‌کرد. حال آنکه افزایش توان عراق و انباشت نیرو و تجهیزات به عراق امکان می‌داد تا پیامدهای حاصل از پیروزی فاو را با حملات زمینی موسوم به دفاع متحرک و حملات هوایی به شهرها و همچنین انهدام زیرساخت‌های صنعتی و اقتصادی ایران مهار کند. در واقع، موازنه‌ی جدید

[ صفحه 314]

این گونه بود که عراق برای خنثی‌سازی دستاوردهای پیروزی ایران، با حملات به شهرها و مراکز صنعتی و اقتصادی، هزینه پیروزی را افزایش می‌داد. از این وضعیت به دلیل ضرورت مهار پیامدهای پیروزی ایران حامیان بین‌المللی و منطقه‌ای عراق حمایت می‌کردند.
در این روند، با توجه به طولانی شدن جنگ و خطر گسترش و تشدید آن به ویژه بعد از اجرای دو عملیات تهاجمی والفجر 8 (فتح فاو) و عملیات کربلای 5 به دست نیروهای سپاه و شکست عملیات‌های ارتش عراق تحت عنوان دفاع متحرک، زمینه‌های تصویب قطعنامه 598 با در نظر گرفتن بخشی از خواسته‌های ایران فراهم شد. ایران متکی بر موقعیت برتر سیاسی - نظامی به دنبال تغییر در بندهای قطعنامه و اجرایی شدن آن از طریق همکاری با دبیرکل سازمان ملل بود که حملات عراق آغاز شد. در چنین وضعیتی گزینه‌ای جز انتخاب پایان جنگ با پذیرش قطعنامه 598 وجود نداشت.
در واقع گزینه‌ی ایران برای پایان جنگ، پس از فتح خرمشهر انتخاب این استراتژی بود که از طریق سیاسی با تکیه بر یک پیروزی نظامی اهداف خود را تأمین نماید. این پیروزی در موقعیتی حاصل شد که دیگر امکان تأمین خواسته‌های ایران وجود نداشت. در واقع پیروزی ایران به گونه‌ای نبود که عراق و حامیانش را به تأمین خواسته‌های ایران وادار سازد. با فراهم شدن زمینه‌های سیاسی برای اتمام جنگ از طریق سازمان ملل، اقداماتی صورت گرفت که نتیجه آن پذیرش قطعنامه 598 و اجرای آن بلافاصله پس از تصمیم‌گیری ایران بود.
7) تداوم فضای تهدید و خصومت در رفتار و مواضع عراق پس از اتمام جنگ از برقراری صلح میان دو کشور مانع شد. عراق تصور می‌کرد طرف پیروز جنگ است و باید از امتیازات آن در برابر ایران و منطقه برخوردار شود. چنین منطقی بر تفکر و رفتارهای عراق حاکم بود و سرانجام به اشغال کویت انجامید. عراقی‌ها، نگرانی از تهدیدات امریکا و اسرائیل و رفتار کشورهای

[ صفحه 315]

عربی به ویژه کویت و عربستان را منشأ چنین تصمیمی ذکر می‌کنند.
ایران هوشیار در برابر تهدیدات عراق و نگران از جنگ مجدد، همچنان در مذاکرات صلح تحت نظر سازمان ملل، بر قرارداد 1975 به عنوان چارچوب اصلی مذاکرات درباره‌ی مرزها تأکید کرد و سرانجام این مهم حاصل شد و صدام در نامه به رهبران جمهوری اسلامی قرارداد 1975 را پذیرفت. در همین روند، سازمان ملل نیز سرانجام عراق را متجاوز معرفی کرد.
8) ایران با اشغال کویت مخالفت کرد و از جنگ مجدد در منطقه و پیامدهای آن به ویژه حضور امریکا در خلیج‌فارس و همچنین تغییر احتمالی در ژئوپلتیک منطقه نگران بود و در جنگ امریکا با عراق براساس یک سیاست دفاعی صحیح، نه در کنار عراق و در برابر امریکا قرار گرفت و نه در چارچوب اهداف و سیاست‌های ائتلاف جهانی به رهبری امریکا در حمله به عراق مشارکت کرد.
آرایش جدید در منطقه و تبدیل خصومت امریکا با عراق به عنوان چارچوب مناسبات منطقه‌ای، فرصت جدیدی در اختیار ایران قرار داد تا با سیاست تنش‌زدایی، مناسبات ایران را با کشورهای منطقه سامان دهد.
امریکا پس از شکست عراق به دنبال از سرگیری مذاکرات صلح میان اسرائیل و فلسطین بود که با قرارداد اسلو در اسپانیا آغاز شد. بر همین اساس سیاست مهار دوگانه را با هدف مهار ایران و عراق اتخاذ کرد.
9) ظهور پدیده‌ی طالبان در افغانستان با ماهیت ایدئولوژیک و سیاست‌های خصمانه با حمایت امریکا، انگلیس، پاکستان، امارات و عربستان سعودی بخش دیگری از تلاش برای مقابله با نفوذ و قدرت منطقه‌ای ایران به ویژه در منطقه آسیای میانه و قفقاز بود. شهادت دیپلمات‌های ایران به دست طالبان دو کشور ایران و افغانستان را در آستانه‌ی جنگ قرار داد. نظر به ماهیت ایدئولوژیک طالبان و ساختار قدرت سیاسی و نظامی در افغانستان و مهم‌تر از آن فقدان اهداف استراتژیک در افغانستان تصور می‌شد جنگ با طالبان به معنای گرفتار شدن در باتلاق افغانستان است به همین دلیل از جنگ

[ صفحه 316]

اجتناب شد ولی با تحرکات دیپلماتیک در منطقه و حمایت از جبهه ضد طالبان زمینه‌های لازم برای سقوط طالبان فراهم شد.
10) حادثه 11 سپتامبر (20 شهریور 1380) در امریکا برای آن کشور تعیین کننده بود؛ زیرا قدرت و اقتدار داخلی و بین‌المللی امریکا را از درون به چالش گرفت. این رخداد استراتژیک پیامدهای استراتژیک نیز داشت. تغییر در دکترین نظامی امریکا و گرایش به عملیات پیشدستانه و یک جانبه‌گرایی در عرصه‌ی بین‌المللی نقطه آغاز سیاست‌های جدید امریکا در منطقه بود.
حمله به افغانستان برای دستگیری سران القاعده و طالبان نخستین اقدامی بود که امریکا در واکنش به حادثه 11 سپتامبر انجام داد. سقوط طالبان برای ایران فرصتی کم‌نظیر بود بنابراین در حالی که ایران قادر نبود از حمله امریکا و جنگ مجدد در منطقه جلوگیری کند، برای استفاده از فرصت‌های حاصل از حمله امریکا به افغانستان فعالیت‌های خود را در منطقه و در سطح بین‌المللی و همچنین در داخل افغانستان گسترش داد. سقوط طالبان و استقرار مجاهدین در کابل تهدید ایران در مرزهای شرقی را برطرف کرد.
تلاش برای مقابله با بهره‌برداری ایران از این فرصت به قرار دادن نام ایران در فهرست محور شرارت منجر شد. همچنین اسرائیلی‌ها و نئومحافظه‌کاران شعار «اولویت ایران نسبت به عراق» را طرح و بوش را برای حمله‌ی به ایران تشویق و ترغیب کردند.
11) هنوز جنگ در افغانستان به پایان نرسیده بود که شعار حمله به عراق را نئومحافظه‌کاران و اسرائیل سر دادند. با توجه به اهداف آمریکا و اسرائیل در منطقه پس از حادثه 11 سپتامبر و تهدید ایران به ویژه قرار دادن نام این کشور در محور شرارت، حمله به عراق برای ایران بسیار مخاطره‌آمیز و نگران کننده بود؛ زیرا تداوم حیات صدام ضعیف می‌توانست موجب تداوم خصومت میان امریکا و عراق شده و ایران نیز از این وضعیت تا اندازه‌ای بهره‌برداری نماید. حال آن که با سقوط صدام و استقرار امریکا در عراق تهدیدات علیه ایران افزایش می‌یافت.

[ صفحه 317]

نئومحافظه‌کاران در امریکا و اسرائیل حمله به عراق و سقوط صدام را پیش شرط تحول در منطقه در چارچوب شکل‌گیری خاورمیانه جدید تعریف کردند. بهانه‌ی وجود سلاح‌های کشتار جمعی و تهدید عراق برای همسایگانش هر چند برای سازمان ملل و بازیگران بین‌المللی متقاعد کننده نبود ولی امریکا با حمایت انگلیس و برخی کشورهای دیگر به صورت یک جانبه به عراق حمله کرد.
در حالی که سقوط صدام یکی از تهدیدات جدی علیه ایران در مرزهای غربی کشور برطرف کرد ولی استقرار امریکا در عراق و سر دادن شعارهای «ایران پس از عراق»، ایران را در وضعیت دشواری قرار داد. در چارچوب همین تحولات طرح موضوع تلاش ایران برای تولید بمب اتم از سوی رسانه‌های غربی و اسرائیل بیان کننده‌ی زمینه‌سازی حمله به ایران بود!
12) بر همین اساس و با نگرانی از جنگ مجدد، سیاست‌های ایران در برخورد با موضوع هسته‌ای از طریق توافق با سه کشور اروپایی و همکاری با آژانس انرژی هسته‌ای، همراه با تولید قدرت بازدارندگی برای مقابله با حملات احتمالی امریکا و اسرائیل آغاز شد.
ایستادگی و مقاومت در برابر تهدیدات امریکا و اسرائیل و بهره‌برداری از ابزارهای سیاسی - اطلاعاتی با امید به افزایش هزینه‌ی جنگ در عراق برای امریکا و شکست امریکا در عراق، خطوط اصلی و چارچوب سیاست‌های دفاعی - امنیتی ایران را در برابر امریکا، در منطقه و در عراق شکل داد.
به نظر می‌رسد گرچه ایران پس از انقلاب در برابر تهدیدات عراق درک روشنی از جنگ و پیامدهای آن نداشت و در نتیجه جنگ به این کشور تحمیل شد ولی، متکی بر تجربه‌ی جنگ، بحران‌های پس از جنگ که هر یک می‌توانست جنگ دیگری بر ایران تحمیل کند، مدیریت شد و امروز بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی بر این موضوع توافق دارند که ایران یک قدرت برتر منطقه‌ای است. بنابراین، جمهوری اسلامی ایران نه تنها درگیر جنگی جدید نشد بلکه در مواجهه با جنگ‌های منطقه سیاست‌هایی را اتخاذ کرد که

[ صفحه 318]

فرایند نهایی آن تبدیل ایران به قدرت منطقه‌ای شده است.
در این روند آزمون قدرت بازدارندگی ایران از طریق حمله اسرائیل به حزب‌الله لبنان در یک جنگ 33 روزه، بدون تردید نقش اساسی در اثبات اراده و قدرت ایران برای دفاع در برابر تهدیدات و جنگ احتمالی داشت. موفقیت حزب‌الله در شکست و ناکام گذاشتن نیروی نظامی اسرائیل و پیامدهای سیاسی آن در اسرائیل، لبنان و منطقه، امریکا و اسرائیل را در برخورد با ایران با دشوارهای بسیار زیادی مواجه کرده است